از این پس به دنبال سخنرانی های موثر خواهم بود و ان ها را در اینجا به اشتراک می گذارم .
شرمنده ام ...
مثل قطعه ی یخی که اب می شود و نابودش تنها راه ادامه ی بقایش خواهد بود ، لطفا مرا ببین پروردگار ، لطفا مرا ببخش پروردگار ...
خودش هر روز ما را می خواند که مدتی را با او بگذرانیم ....
انقدر مهربانانه صدایت می زند بیایی و دست و صورتت را بشویی و در مقابلش زانو بزنی که دلت نمی اید دیر کنی و قرارت را فراموش کنی ، شاید هیچ قراری را دیر حاضر نشوی اما قرار با خدا چی ؟
این روز ها دلم بد جور گرفته اقا ، فکر اینکه بر گناهانم گریه می کنید واقعا ناراحتم می کند و فکر اینکه چقدر من بد هستم و فکر اینکه چقدر ریا درکار هایم موج می زند ...
اقا هر چه باشم عاشقت هستم ، عاشق مادربزرگم فاطمه ی زهرا هستم ، از ته قلبم می گویم پایش بیافتد جان می دهم برایت ببخش که اهل همه چیز هستم جز دعا به درگاه خدا برای خواندنت ...ببخش که گوشم پر اشت از لهو لعب که صدای حق تو را نمی شنوم ...
شرمنده ام اقا بیا که شرمندگی مرا به جنون رسانده بیا که تنهاییم ، بیا که خیلی خیلی غصه داریم اقا ،وبیا که مولا نداریم اقا بیا که سرور نداریم اقا ... بیا که اقا نداریم اقا ...
و کیست که نداند ماه من ، مولای من ، سرور من ، در پشت ابر ها نشسته و منتظر تعدادی مرد است ، اقا ببخش که انقدر برایت مرد نبودیم ...
و قطعا ما غایبیم از نعمت حضورت ، کاش من حقیر را با دست نوازشی هدایت کنید ، اقا دلم جز هوایت هوایی ندارد ...
ایا تا به حال شده دلت بخواهد پای حرف های خدا بنشینی ؟
ایا دلت تنگ حرف هایش نشده ؟
ایا هنوز هم فقط ماه رمضان ها یاد قران می افتی ؟
این همه خوبی را نمی بینی ؟
چه صوتی زیباتر از صوت خدا ، چه کلامی شیواتر از کلام دوست و رفیق حقیقی که جز نعمت بر تو عطا نکرده ؟
ما منتظر به دیدن ماهی نشسته ایم
یک عمر در انتظار بهاری، نشسته ایم
داریم سوالی ز یوسف زهرای فاطمه
گریان و منتظر به جوابی نشسته ایم
...
شاعر نیمه جانم و ناتوان به ادامه ...
در استان تو جان سپردن سخت نیست اما راه سخت پر فراز و نشیب است و طعمه و دام بسیار و گاهی هم خودمان طعمه ی هم می شویم و دام همدیگر ...
نکند که مشغول خودم شوم و جان سپردن را فراموش کنم؟
نکند نفسم بند جز تو باشد ؟
چگونه سر زخجالت بر ارم ای دوست ای جان ؟ شرم مرا جوری فرا گرفته که گناه را خود می پندارم و نفسم را بندی جز بندگی تو و شرمندگی پیشه ام ...
اگر اجازه دهی ، خانه ات بیایم ، اندکی اسمانت را تماشا کنم و تو خود بگو از پیش من نرو و مهمان همیشگیم شو ، گاهی فکر می کنم این خالق دوستی هم لباسی است که وقت نیاز بر تن می کنم، اما اگر برتن کردم ، دیگر از تن در نمی اورم ، خدایا اجازه ؟ در بزنم؟ مهمان نمی خواهی ؟
دفترم را ببین زیبا ، جز تو کسی را نمی خواهم ، خدا یکی ، یار هم همان خدای یکتا ، یار با زلف و نقش می خواهم چه کار ... تو سر تا پا زیبایی ، تو سر تا پا خوبی ، ت، خود ذات زیبایی ، من دیوانه ام اگر ماه را منبع نور بدانم و از بلا تشبیه خورشید وجودت غافل شوم.یکی ، یگانه ، بی شریک ، بیا و مرا کمترین و خوار ترین بنده ات بدان ، همین که بدانیم کافیست .
نیایش زیبا از امام سجاد:
الهی
دردهایی هست که نمی توان گفت ، و گفتنی هایی هست که هیچ قلبی محرم آن نیست
الهی
اشک هایی هست که با هیچ دوستی نمی توان ریخت ، و زخم هایی هست که هیچ مرحمی آنرا التیام نمی بخشد ، و تنهایی هایی هست که هیچ جمعی آنرا پر نمی کند
الهی
پرسش هایی هست که جز تو کسی قادر به پاسخ دادنش نیست ، درهایی هست که جز تو کسی آنرا نمی گشاید ، قصد هایی هست که جز به توفیق تو میسر نمی شود
الهی
تلاش هایی هست که جز به مدد تو ثمر نمی بخشد ، تغییراتی هست که جز به تقدیر تو ممکن نیست ، و دعاهایی هست که جز به آمین تو اجابت نمی شود
الهی
قدم های گمشده ای دارم که تنها هدایت گرش تویی ، و به آزمون هایی دچارم که اگر دستم نگیری و مرا به آنها محک بزنی، شرمنده خواهم شد.
الهی
با این همه باکی نیست
زیرا من همچو تویی دارم
تویی که همانندی نداری
رحمتت را هیچ مرزی نیست
ای تو خالق دعا و مالک " آمین "
صحیفه سجادیه
می گویند خواستی دعا کنی اول صلوات بفرست :
خدایا مرا مومن بمیران ...
نکند موقع رفتن یاد تو نبوده باشم ، نکند نفسم لحظه ای جز تو را استشمام کرده باشد، نکند اماده ی رفتن نباشم ...
پیامبر صلى الله علیه و آله:
ثَلاثٌ مَنْ لَمْ تَکُنْ فیهِ فَلَیْسَ مِنّى وَ لا مِنَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ. قیلَ: یا رَسولَ اللّهِ، وَ ما هُنَّ؟ قالَ: حِلْمٌ یَرُدُّ بِهِ جَهْلَ الْجاهِلِ وَ حُسْنُ خُلْقٍ یَعیشُ بِهِ فِى النّاسِ وَ وَرَعٌ یَحْجُزُهُ عَنْ مَعاصِى اللّهِ عَزَّوَجَلَّ؛
سه چیز است که هر کس نداشته باشد نه از من است و نه از خداى عزّوجلّ. عرض شد: اى رسول خدا! آنها کدامند؟ فرمودند: بردبارى که به وسیله آن جهالت نادان را دفع کند، اخلاق خوش که با آن در میان مردم زندگى کند و پارسایى که او را از نافرمانى خدا باز دارد.
(خصال، ص 145، ح 172)
روی دستش، پسرش رفت، ولی قولش نه!
نیــــزه ها تا جگرش رفت، ولـــی قولش نه!
این چه خورشیدِ غریبی ست که با حالِ نزار،
پای نعشِ قمــــرش رفت، ولـــی قولش نه!
باغبانیست عجب! آن که در آن دشتِ بلا،
به خزانــی ثمـــرش رفت ، ولی قولش نه!
شیر مردی که در آن واقعه هفتاد و دو بار،
دستِ غم بر کمرش رفت، ولی قولش نه!
جان من بر،خیِ "آن مرد" که در شط فرات،
تیــــر در چشمِ ترش رفت، ولی قولش نه!
هر طرف مینگری نامِ حسین است و حسین،
ای دمش گرم!! سرش رفت، ولـی قولش نه!
^حسین جنتی